( 3388) گفت عزرائیل مىآید برو |
|
گفت پایش بس مبارک شاد شو |
( 3389) کر برون آمد بگفت او شادمان |
|
شکر ، کِش کردم مراعات این زمان |
( 3390) گفت رنجور این عدّو جان ماست |
|
ما ندانستیم کو کان جفاست |
( 3391) خاطر رنجور جویان صد سقط |
|
تا که پیغامش کند از هر نمط |
( 3392) چون کسى کو خورده باشد آشِ بد |
|
مىبشوراند دلش تا قى کند |
( 3393) کَظمِ غَیظ این است آن را قى مکن |
|
تا بیابى در جزا شیرین سخن |
( 3394) چون نبودش صبر مىپیچید او |
|
کین سگ زن روسپىّ حیز کو |
( 3395) تا بریزم بر وى آن چه گفته بود |
|
کآن زمان شیر ضمیرم خفته بود |
( 3396) چون عیادت بهر دل آرامى است |
|
این عیادت نیست دشمن کامى است |
( 3397) تا ببیند دشمن خود را نزار |
|
تا بگیرد خاطر زشتش قرار |
کان: معدن.
سَقَط: دشنام، سخن زشت.
نَمَط: گونه، قسم، از هرنوع
کَظمِ غَیظ: فرو خوردن خشم، و برگرفته است از قرآن کریم: «کسانى که خشم خود را فرو خورند از پرهیزکارانند و بهشتى که به پهناى زمین و آسمان است براى آنان آماده است»[1]
پیچیدن: آشفته حال بودن، سخت آزرده بودن.
روسپى: بد کاره، فاحشه.
حیز: درست آن « هیز» یعنی مرد تن فروش وشهوت ران
بر او ریختن: پاسخ وى را گفتن، مانند آن چه گفته بدو گفتن.
شیر ضمیر خفتن: بىحال بودن، ناتوان بودن.
دل آرامى: آرام کردن، آسوده داشتن.
دشمن کامى: از بدى دشمن شاد بودن، به بیمارى دشمن شادمان شدن.
نزار: لاغر، ناتوان.
خاطر زشتش: یعنی ذهن بد اندیش او
( 3388) گفت عزرائیل گفت قدمش مبارک است خوشحال باش.( 3389) وقتى کر از منزل بیمار بیرون آمد خوشحال بود که از بیمار دل جویى کرده است.( 3390) ولى بیمار مىگفت این دشمن جان من بوده و من نمىدانستم. ( 3391) بیمار در دل خود صد قسم فحش و ناسزا جور مىکرد که براى کر پیغام کند.( 3392) بلى چون کسى آش بد خورده باشد دلش بهم مىخورد و شوریده مىشود که تا بالاخره باید قى کند. ( 3393) معنى کظم غیظ این است که آن را قى نکنى تا در عوض سخنان شیرین بشنوى. ( 3394) چون او صبر نداشت بخود مىپیچید و مىگفت این سگ... حیز کجاست.( 3395) تا آن چه گفته باو پس بدهم زیرا در آن وقت من رنجور بودم و شیر غیرتم در خواب بوده جواب او را ندادم.( 3396) عیادت براى تسکین آلام دل است اینکه عیادت نبود این دشمنى و دشمن کامى بود.( 3397) که دشمن خود را زار و نزار دیده و دلش آرام بگیرد.
بیمار در پى آن بود که کر را صد دشنام فرستد. چه از شنیدن پاسخهاى وى چون کسى شده بود که آش بد مزه و ناملایم طبع خورد، دل آشوبى گرفته چنان که تا قى نکند آرام نشود. بیمار چون صبر نداشت کر را دشنامهاى زشت مىداد و مىگفت کجا رفت تا پاسخ او را چنان که شاید بدهیم. آن گاه که او چنان سخنانى مىگفت من توان نداشتم و پاسخ او را ندادم. بیمار پرسى براى آرام کردن خاطر بیمار است لیکن آن چه او گفت سرزنشى بود، چه دید آن چه بر من مىرود مطابق میل اوست، و از اینکه مىدید دشمن وى نزار افتاده خاطرش آرام گردید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |